سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وبلاگ عمّارییون وفاطمییون

 

دلسوزی شیطان!

مردی صبح زودازخواب بیدارشد تانمازش رادرمسجدبخواند.لباس پوشیدوراهی خانه خداشد.درراهی که می رفت به زمین خوردولباسهایش کثیف شد.بلندشد،

خودش راتکاندوبه خانه برگشت.مردلباسهایش راعوض کردودوباره راهی مسجد شد

درراه دوباره درهمان نقطه زمین خورد.اودباره بلند شد خودش راتکاند وبه خانه برگشت.یکبار دیگرلباسهایش راعوض کردوراهی مسجد شد ودرراه به مردی برخوردکه چراغ دردست داشت ونامش راپرسید مرد پاسخ داد:«من دیدم شمادرراه دوباربه زمین افتادید ازاین روچراغ آوردم تابتوانم راهتان راروشن کنم.»

مرداول ازاوتشکرکردوهردوبه طرف مسجد رفتند.همین که به مسجدرسیدند،

مرد اول ازمردچراغ بدست درخواست کرد تابااوبه مسجد برودونمازبخواند.

مردچراغ بدست از رفتن به مسجد خودداری کرد.مرداول دوباره از او درخواستش راتکرار کرد ومرد چراغ بدست از ورود به مسجد دوباره امتناع ورزید.پس ازاوسوال کرد که چرابرای خواندن نمازبااووارد مسجد نمی شود؟

مردچراغ بدست گفت:(من شیطان هستم!)مرداول باشنیدن این پاسخ جا خورد.

شیطان ادامه داد:«من شمارا درراه مسجددیدم واین من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم وقتی شما به خانه رفتید وخودتان راتمییزکردیدوبه طرف مسجد برگشتید،خداهمه گناهان شما رابخشید.من برای باردوم باعث زمین خوردن شما شدم وحتی آن هم شماراتشویق به ماندن درخانه نکرد ودوباره

 به سمت مسجد برگشتید.به خاطرآن خدا همه گناهان افرادخانواده ات رابخشید.

من ترسیدم که اگر یکباردیگر باعث زمین خوردن شما شوم خدا گناهان افراد دهکده تان راببخشد.بنابراین من سالم رسیدن شما را به مسجد تضمین کرده ام!»

 

 

 

 

 




...

طبقه بندی:
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92/11/6 توسط حسین صمیمی فر | نظرات ()

 

اتل متل یه بابا 

اتل متل یه بابا

دلیر وزاروبیمار

اتل متل یه مادر

یه مادرفداکار

***

اتل متل بچه ها

که اونهارودوست دارن

آخه غیراون دوتا

هیچ کسی روندارن

***

مامان،بابارومی خواد

باباعاشق اونه

به غیربعضی وقتها

باباچه مهربونه

وقتی که ازدردسر

دست میزاره روگیجگاش

اون بابای مهربون

فحش میده به بچه هاش

همون وقتی که هرچی

جلوش باشه میشکنه

همون وقتی که هرکی

پیشش باشه میزنه

***

غیرخداومادر

هیچ کسی رونداره

اون وقتی که باباجون

موجی میشه دوباره

***

دویدم ودویدم

سرکوچه رسیدم

بنددلم پاره شد

ازاون چیزی که دیدم

***

بابام میون کوچه

افتاده بود روزمین

مامان هوارمیزدکه

شوهرموبگیرین

***

مامان با شیون وداد

میزدتوی صورتش

قسم میداد بابارو

به فاطمه(س)به جدّش

***

توروخدامرتضی

زشته میون کوچه

بچّه داره می بینه

توروبه جون بچّه

***

 بابارودوره کردن

بچّه های محله

بابا یهو دویدو

زدتودیوارباکلّه

***

هی تندتندسرش رو

بابامیزدتودیوار

قسم میدادحاجی رو

حاجی گوشی روبردار

***

نعره های باباجون

پیچید یهو توگوشم

الوالوکربلا

جواب بده بگوشم

***

مامان دویدوازپشت

گرفت سربابارو

بابا باگریه می گفت

کشتند بچّه هارو

***

بعد مامانو هلش داد

خودش خوابیدروزمین

گفت که مواظب باشین

خمپاره،زدبخوابین

الوالو کربلا

پس نخودا چی شدن؟

کمک می خوایم حاجی جون

بچّه ها قیچی شدن

توسینه وسرش زد

هی سرشوتکون داد

روبه تماشاچیا

چشماشوبست وجون داد!

***

بعضی تماشاکردن

بعضی فقط خندیدند

اونهایی که ازبابام

فقط امروزودیدن

***

سوی بابادویدم

بالاسرش رسیدم

ازدردغربت اون

هی به خودم پیچیدم

***

درد غربت بابا

غنیمت ازنبرده

شرافت وخون دل

نشونه های مَرده

***

ای اونهایی که امروز

دارین بهش می خندین

برای خنده هاتون

دردشو می پسندین

***

امروزشونبینین

بابام یه قهرمونه

یه روز به هم می رسیم

بازی داره زمونه

***

موج بابم،کلیدِ

قفل درِبهشته

دِروکنه هرکسی

هرچیزی روکه کِشته

***

یه روزپشیمون می شین

که دیگه خیلی دیره

گریه های مادرم

یقه تونو می گیره

***

بالارفتیم ماسته

پایین اومدیم دوغه

مرگ ومعادوعقبی

کی میگه که دروغه؟

شاعرابوالفضل سپهر

 

 




...

طبقه بندی:
نوشته شده در تاریخ سه شنبه 92/11/1 توسط حسین صمیمی فر | نظرات ()
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Blog Skin
قالب وبلاگ