هوالمحبوب
چایت را دوان دوان می خوری و به ساعت نگاه می کنی. دیرکرده ای ! جلوی آینه قدی که می ایستی خودت یک ماشاء الله بگو. وبایست ... دستی به سرو رویت بکش ماه که هستی ماه تَرَش کن ... مقنعه خاکستری ات را جلوتر بیاور تا پیشانی ات کوچکتر شود وماه تر شوی ! ... چادرت را بردار ... اول ببوسش و بعد ببویش ! بوی زهرا می دهد ... بح بح بگو! حالا شب چهاردهَ ش را هم جا گذاشته ای ! یک دور بچرخ بگذار آینه دیوانهء تو شود ... مادر را بگو موقع رفتنت وان یکاد بخواند ... کفش هایت را اول جفت کن ... ببین جفت شده اند ... دو تا شده اند ... ببین چقدر شبیه هم هستند ! حالا پایت کن ... همین ها قرار است ترا تا عرش برانند ... پس یادت باشد این کفش ها حرمت دارند ... نباید سرو صدایشان به گوش نالوطی ها برسد باید عاقل بروند و بیاورند ترا ... کمی بنشین پای حوضِ لب ریز .. بگذار ماهی ها از چشمانت سیر شوند ... دستی بر روی آب بکش و آن را متبرک کن ! بگذار دیر بشود ! عوض آن عاشق می کنی و می روی ... در را آهسته که بستی همان اول راه یک یا علی بگو تا امروزت بیمه شود ... بیمهء حضرت امیــــــــــر ... روزت که بیمه شد آرام پای بر برگ برگِ کوچه بگذار ... مبادا از خواب بیدارشان کنی ... صدای خُنُک باد را می شنوی ؟ ترا به میهمانی ِ راه دعوت می کند یک همراهی ِ صبح گاهی ... یک هم نوردی با رهگذر کوچه های بی یار! ... دلت را به آنهایی که حواست را پرت می کنند مسپار که باد امروز بهترین رفیقِ هم راه توست ... تویی که عطر چادرت تمام کوچه های نرفته را مست کرده چه رسد به رفته هایت ... تویی که جای هاج و واج نگریستن به خَلق با زمین هم رکاب شده ای ... تویی که در دلت ذکر خدارا دارم را صد مرتبه تلاوت می کنی ... تویی که رزق و روزی ِ پاکت از دستان ملائک می رسد ... تویی که نه آینه نه ملائک بل خدا هم عاشق تو شده است ... عاشق نجابتت ... عاشق شرافتت ... عاشق شماتتت ... عاشق قهرت ... عاشق عشقت ... خوش به حال معشوقهء تو ... دیر کرده ای ؟؟ مهم نیست خدا با توست ازهیچ باک نداری
پ ن : عکس مهسا اجاقی
بازنشر در * زاهدان پرس *
بازنشر در * حرف تو *
بازنشر در *برای زهرایی ها *
بازنشر در *صبح زاگرس*
...