دلسوزی شیطان!
مردی صبح زودازخواب بیدارشد تانمازش رادرمسجدبخواند.لباس پوشیدوراهی خانه خداشد.درراهی که می رفت به زمین خوردولباسهایش کثیف شد.بلندشد،
خودش راتکاندوبه خانه برگشت.مردلباسهایش راعوض کردودوباره راهی مسجد شد
درراه دوباره درهمان نقطه زمین خورد.اودباره بلند شد خودش راتکاند وبه خانه برگشت.یکبار دیگرلباسهایش راعوض کردوراهی مسجد شد ودرراه به مردی برخوردکه چراغ دردست داشت ونامش راپرسید مرد پاسخ داد:«من دیدم شمادرراه دوباربه زمین افتادید ازاین روچراغ آوردم تابتوانم راهتان راروشن کنم.»
مرداول ازاوتشکرکردوهردوبه طرف مسجد رفتند.همین که به مسجدرسیدند،
مرد اول ازمردچراغ بدست درخواست کرد تابااوبه مسجد برودونمازبخواند.
مردچراغ بدست از رفتن به مسجد خودداری کرد.مرداول دوباره از او درخواستش راتکرار کرد ومرد چراغ بدست از ورود به مسجد دوباره امتناع ورزید.پس ازاوسوال کرد که چرابرای خواندن نمازبااووارد مسجد نمی شود؟
مردچراغ بدست گفت:(من شیطان هستم!)مرداول باشنیدن این پاسخ جا خورد.
شیطان ادامه داد:«من شمارا درراه مسجددیدم واین من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم وقتی شما به خانه رفتید وخودتان راتمییزکردیدوبه طرف مسجد برگشتید،خداهمه گناهان شما رابخشید.من برای باردوم باعث زمین خوردن شما شدم وحتی آن هم شماراتشویق به ماندن درخانه نکرد ودوباره
به سمت مسجد برگشتید.به خاطرآن خدا همه گناهان افرادخانواده ات رابخشید.
من ترسیدم که اگر یکباردیگر باعث زمین خوردن شما شوم خدا گناهان افراد دهکده تان راببخشد.بنابراین من سالم رسیدن شما را به مسجد تضمین کرده ام!»
...